پس از مرگ فرود و شکستهای پی در پی سپاه ایران از سپاه توران که در پایان منجر به محاصره ی ایرانیان در کوه هماون گردید، ناچار شدند رستم را به یاری در میدان نبرد فرابخوانند. با ورود رستم به میدان نبرد و گفته های امیدوار کننده ی او با نیروهای خودی و حرکتهای روانی او با اشکبوس و کاموس و چنگش، در نبردهای تن به تن، نوار پیروزیهای تورانیان در دامان کوه هماون پاره شد و سرآغاز پیروزیهایی برای ایرانیان گردید و پایانش شکست و نابودی دشمن بود که منجر به کشته شدن افراسیاب فرمانروای مقتدر توران زمین گردید .
دلبری كه بد نام او اشكبوس همی بر خروشید بر سان كوس
معنی : نام پهلوان تورانی اشكبوس بود او می خروشید و هماورد می طلبید
بیامد كه جوید ز ایران نبرد سر هم نبرد اندر آرد به گرد
معنی : آمد كه از بین لشكریان ایران حریفی پیدا كند و با حریف خود بجنگد و او را شكست دهد .
بشد تیز رهّام با خود و گبر همی گرد رزم اندر آور به ابر
معنی : رهّام با كلاه خود و لباس جنگ ( مسلّح ) خیلی سریع به میدان جنگ آمد و جنگ سختی بین آن دو درگرفت
برآویخت رهّام با اشكبوس برآمد ز هر دو سپه بوق و كوس
معنی : رهّام با اشكبوس گلاویز شد و هر دو سپاه برای ایجاد هیجان در جنگ ، بوق و كوس نواختند .
به گرز گران دست برد اشكبوس زمین آهنین شد سپهر آبنوس
معنی : اشكبوس با گرز سنگین خود جنگ را آغاز كرد ، زمین برای تحمّل ضربههای گرز او مثل آهن شد و آسمان پر از گرد و غبار شد .
برآهیخت رهّام گرز گران غمی شد ز پیكار دست سران
معنی : رهّام گرز سنگینش را برداشت ، دست دو پهلوان از جنگ با گرز خسته شد .
چو رهّام گشت از كشانی ستوه بپیچید زد روی و شد سوی كوه
معنی : وقتی که رهّام از دست اشكبوس خسته شد ، روی از اشکبوس برگرداند و به سمت كوه رفت.
ز قلب سپاه اندر آشفت طوس بزد اسب كاید بر اشكبوس
معنی : طوس فرمانده سپاه که در مركز سپاه بود، عصبانی شد و اسبش را حرکت داد كه به سمت اشكبوس بیاید .
تهمتن برآشفت و با طوس گفت كه رهّام را جام باده ست جفت
تهمتن : لقب رستم ( به معنای درشت اندام و قوی هیكل )
معنی : رستم عصبانی شد و به طوس گفت كه رهّام اهل بزم و شرابخواری است و اهل جنگیدن نیست .
تو قلب سپه را به آیین بدار من اكنون پیاده كنم كارزار
معنی : تو مركز سپاه را طبق رسم ( منظم ) نگه دار، من الان پیاده به جنگ میروم .
كمان به زه را به بازو فكند به بند كمر بر ، بزد تیر چند
معنی : رستم كمان آماده به تیراندازیاش را به بازو افكند و به كمربندش هم چند تیر زد .
خروشید كای مرد رزم آزمای هماوردت آمد مشو باز جای
معنی : فریاد زد كه ای مرد جنگجو حریف تو آمد ، از میدان فرار مكن .
كشانی بخندید و خیره بماند عنان را گران كرد و او را بخواند
معنی : اشكبوس كشانی خندید و تعجّب زده شد ، افسار اسب را كشید و ایستاد و او را صدا كرد .
بدو گفت خندان كه نام تو چیست تن بی سرت را كه خواهد گریست؟
معنی : به او گفت كه تو از كدام خاندان و تبار هستی ؟ بعد از این كه مُردی چه كسی برایت عزاداری می كند ؟ ( منظور : حتماً می میری )
تهمتن چنین داد پاسخ كه نام چه پرسی كزین پس نبینی تو كام
معنی : رستم این گونه پاسخ داد كه چرا نام مرا میپرسی ( نپرس ) كه از این به بعد تو به آرزویت نمیرسی وبه دست من کشته می شوی.
مرا مادرم نام مرگ تو كرد زمانه مرا پتک ترک تو كرد
معنی : مادر من نام مرا مرگ تو نهاد ، روزگار مرا وسیله ی مرگ تو قرار داد .
كشانی بود گفت بی بارگی به كشتن دهی سر به یكبارگی
معنی : كشانی گفت : بدون اسب ؟همین الان می میری ، بدون اسب آمدهای ؟ اكنون سرت را به باد می دهی .
تهمتن چنین داد پاسخ بدوی كه ای بیهده مرد پرخاشجوی ،
پیاده مرا زان فرستاده طوس که تا اسب بستانم از اشکبوس
پیاده ندیدی كه جنگ آورد سر سركشان زیر سنگ آورد ؟
معنی : رستم این گونه پاسخ داد كه ای مرد بیهوده و پرخاشگر ،پیاده ندیده به درجنگ که سر یاغیان و یاوگویان را به زیر سنگ آورد
به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ سوار اندر آیند هر سه به جنگ ؟
معنی : مگر در شهر تو شیر نهنگ و پلنگ ( جانوران معروف به قدرت ) سواره به جنگ می آیند ؟
هم اكنون تو را ای نبرده سوار پیاده بیاموزمت كارزار
معنی : اكنون به جنگ تو میآیم ای جنگ جوی سوار بر اسب و پیاده جنگیدن را به تو یاد می دهم .
معنی : توس به این خاطر مرا پیاده فرستاده است تا تو را از اسبت پایین بكشم و سوار بر اسبت شوم .
كشانی پیاده شود ، همچو من بدو روی خندان شوند انجمن
مصراع دوم كنایه از تمسخر كردن
معنی : اشكبوس كوشانی هم مثل من پیاده شود و سپاهیان او را مسخره كنند و به او بخندند .
پیاده به از چون تو پانصد سوار بدین روز و این گردش كارزار
معنی : در این روز و در این میدان جنگ پیاده ی مثل من بهتر از پانصد سوار مثل توست .
كشانی بدو گفت : با تو سیلح نبینم همی جز فسوس و مزیح
معنی : اشكبوس كوشانی به او گفت با تو سلاحی به غیر از مسخره كردن و جدّی نبودن چیز دیگری نمیبینم .
بدو گفت رستم كه تیر و كمان ببین تا هم اكنون سرآری زمان
معنی : رستم به او گفت كافی است كه تیر و كمانم را نگاه كنی تا از ترس بمیری .
چو نازش به اسب گران مایه دید كمان را به زه كرد و اندر كشید
معنی : وقتی كه رستم دید تمام فخر او به اسب گران بهایش است كمان را آمادهی تیراندازی كرد.
یكی تیز زد بر بر اسب اوی كه اسب اندر آمد ز بالا به روی
معنی : تیری به پهلوی اسب او زد و اسب با صورت به زمین افتاد .
بخندید رستم به آواز گفت كه بنشین به پیش گران مایه جفت
معنی : رستم خندید و با صدای بلند گفت برو نزد اسب گرانقدرت بنشین.
سزد گر بداری سرش در كنار زمانی برآسایی از كارزار
معنی : سزاوار است اگر سرش را در آغوش بگیری و زمانی از جنگیدن خلاص شوی .
كمان را به زه كرد زود اشكبوس تنی لرز لرزان و رخ سندروس
معنی : اشكبوس زود كمانش را آماده ی پرتاب كرد در حالی تنش مثل بید میلرزید و رنگ صورتش از ترس زرد شده بود .
به رستم بر آنگه ببارید تیر تهمتن بدو گفت بر خیره خیر ،
همی رنجه داری تن خویش را دو بازوی و جان بد اندیش را
معنی : بعد از آن شروع كرد رستم را تیرباران كردن رستم به او گفت بیهوده خودت را و دو بازو و جان بد خواهت را خسته میكنی .
تهمتن به بند كمر برد چنگ گزین كرده یک چوبه تیر خدنگ
معنی : رستم دستش را به سمت كمربندش برد و یک تیرمحکم (كه از جنس چوب خدنگ بود )انتخاب كرد .
یكی تیر الماس پیكان چو آب نهاده بر او چار پرّ عقاب
معنی : تیری انتخاب كرد كه نوک آن مثل الماس برنده ومثل آب درخشان بود و چهار پرّعقاب هم به انتهای آن وصل بود .
كمان را بمالید رستم به چنگ به شست اندر آورده تیر خدنگ
معنی : رستم كمان را در چنگ گرفت و تیر خدنگ را در شست قرار داد . ( شست به انگشتر مانندی از جنس استخوان بود كه در انگشت شست میكردند و در وقت كمان داری به زه كمان را با آن میگرفتند ) .
ستون کرد چپ را و خم كرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست
معنی : رستم برای پرتاب تیر پای چپ را ستون کرد و تیری که در کمان خم شده بود راست کرد ؛ آن گاه خروش از خم كمان برخاست .
چو سو فارش آمد به پهنای گوش ز چرم گوزنان برآمد خروش
معنی : همین كه انتهای کمان به گوش رستم نزدیک شد ، از چرم گوزنان فریادی برخاست ،
چو بوسید پیكان سر انگشت اوی گذر كرد بر مهره ی پشت اوی
معنی : وقتی كه نوک تیز تیر با سر انگشت او تماس پیدا كرد ،( تیر را رها کرد ، تیر بر سینه ی اشکبوس خورد ت) واز مهره ی پشت كمر اشكبوس گذر كرد .
بزد تیر بر سینهی اشكبوس سپهر آن زمان دست او داد بوس
معنی : تیر را به سینهی اشكبوس زد ، آسمان هم حتّی رستم را مورد تحسین و قدردانی قرار داد .
قضا گفت گیر و قدر گفت ده فلک گفت احسنت ملک گفت زه
معنی : سرنوشت به اشكبوس گفت تیر را بگیر و به رستم گفت تیر را بزن .آسمان و ماه رستم را آفرین گفتند و ستایش کردند.
كشانی هم اندر زمان جان بداد چنان شد كه گفتی ز مادر نزاد
معنی : اشكبوس همان لحظه جان داد چنان كه گویی از مادر زاییده نشده است ....
نظرات شما عزیزان:
ظاهرا این بیت جا افتاده:
پیاده مرا زان فرستاد طوس
که تا اسب بستانم از اشکبوس
کمک شایانی در ساخت پاورپوینت کتاب فارسی دهم به من کرد